اگر رأيدادن چيزي را تغيير ميداد
اجازه نميدادند که رأي بدهيد!
از نشریه آتش - شماره 67
اين جمله از مارک تواين، نويسنده و طنزرداز
آمريکايي است و تا زماني که نظامهاي بورژوايي و به اصطلاح متکي به «آراي مردم» وجود
دارد، اين حرف حقيقت دارد.
جمعه 29 ارديبهشت 96، ميليونها نفر
با انگيزههاي متفاوت پاي صندوقهاي رأي جمهوري اسلامي رفتند و حسن روحاني را رئيسجمهور
کردند. عدهاي ميخواستند «سرنوشت خود را تعيين کنند»، «تمرين دموکراسي کنند»، از «حقشان»
(درواقع حق انتخاب ستمگري از ميان ستمگران) استفاده کنند و اجازه ندهند «وضع بدتر بشود».
بسياري در همان حال که در صف براي نوبت رأي دادن ايستاده بودند، از نابسامانيهاي اقتصادي
و اجتماعي، اختلاسها و باندبازيهاي حکومتي افشاگري ميکردند و نوميدانه رأيدادن
را «شايد شانسي» براي از ميان رفتن اين قبيل مسائل ميدانستند. جواني با طنزي تلخ ميگفت:
«38سال قبل، آخوندي –خميني-
آمد و اميد مردم را براي زندگي بهتر بر باد داد. امروز مردم از آخوندي ديگر از همان
قماش اميد براي زندگي بهتر را تقاضا ميکنند و برايش صف کشيدهاند»!
اما اقليتي از اين رأيدهندگان، کساني
بودند که اعم از «مدرن و سنتي» در حفظ نظام جمهورياسلامي، حفظ وضع موجود به هر قيمتي،
عميقا منفعت دارند. قشر اجتماعياي که منافع طبقاتياش در گرو تداوم اين نظام و ماندگاري
آن است و لشکري از ريزهخواران «ديندار يا بيدين» را بهدنبال دارد. حساب اين طبقه
و لايهها و پايههاي اجتماعياش از ديگران جدا است.
رأيدهندگان ترکيب متفاوتي را شکل ميدادند.
ترکيبي از منافع طبقاتي، توهمات سياسي و اجتماعي، مستأصل و بهقول خودشان «ناگزير»
و قشرهاي فقيري از جامعه که رأيدهندگان «معيشتي» خوانده ميشوند.
اما جمعه 29 ارديبهشت 96، ميليونها
نفر ديگر (بيش از 15ميليون نفر) بهرغم بمبارانهاي تبليغاتي به پاي صندوقهاي رأي
نرفتند و جمهورياسلامي قادر نشد «آراي خاکستري و سياه» را آنطور که ميخواست جلب
کند. روحاني که آرزوي آراي بالاي 65درصد را در سر پرورانده بود. حدود 57درصد رأي آورد.
حجم تبليغات و تشويق مردم براي رأيدادن در روزهاي باقيمانده به زمان انتخابات بسيار
گسترده بود. نهتنها تبليغات داخلي بلکه کانالهاي تلويزيوني مانند بيبيسي کمابيش
تبديل به ستاد انتخاباتي حسن روحاني شده بودند. بسياري از آنهايي که حاضر نشدند خود
و ديگران را فريب داده و قرباني اين فريبکاري شوند و پاي مشروعيت دادن به اين رژيم
بروند، کساني بودند با تجارب و سطوح متفاوتي از آگاهي. از زنان و مرداني از نسل قديم
که تجاربي از سر گذراندهاند تا از ميان نسل جوان که به قولِ خودشان ديگر حاضر نبودند
به خفت و خواري تأييد رژيم اسلامي تن بدهند. هنوز بايد منتظر بود تا بتوان يک برآورد
روشنتر از ترکيب رأيدهندگان و مناطق و شهرها بهدست آورد. اما براساس مشاهدات فعالين
نشريه آتش ميتوان گفت در جنوب شهر تهران بهوضوح درصد رأيدهندگان کمتر بود. خيابانها
و کوچهها از اوراق تبليغاتي پوشيده نبود و بسيار بيشتر از نقاط ديگر شنيده ميشد
که: «براي چه رأي بدهيم؟ مگر براي ما چه کردهاند؟ مگر خودشان نگفتند که دزد هستند
پس چرا به دزدها رأي بدهيم؟ تازه رئيسي قتلهاي زيادي هم کرده. اصلاً جمعيتي را که
در مصلاي خميني (مکان برگزاري ميتينگ رئيسي در تهران) جمع کردند با زور و رشوه بردند»
و غيره.
در شبهاي پيش از روزِ انتخابات، فعالينِ
کمونيست نشريه آتش علاوه بر پخش تراکت و برچسبهاي افشاگرانه در موردِ ماهيت جمهورياسلامي
و انتخاباتش، در خيابانها و مراکز تجمع و مجادلهي مردم حاضر بوده و دخالتگري سياسي
کرده و تبليغ ميکردند که چرا نبايد در انتخابات شرکت کرد. ما شاهدِ بازتوليد مناظره
ميان کانديداها اما اينبار در خيابانها بوديم. دوطرفِ اين مجادله (طرفداران جناحِ
روحاني/جهانگيري و جناح قاليباف/رئيسي)، جنايتهاي يکديگر عليه شهروندان، استبداد سياسي
و دزديهاي هم را افشا ميکردند. صف زنجيرکشان لات طرفداران قاليباف و رئيسي عربده
ميکشيدند که «تا روز جمعه روحاني رفته است». بسياريشان لايعقل به اين کمدي/تراژدي
تبليغات انتخاباتي آمده بودند. مزدوراني آشکارا پول گرفته که خود اين را انکار نميکردند.
اتوکشيدههاي اينها همان قاليبافها و قاضي مرتضويها هستند. يک نمونة ديگر از اينها
را در يکي از جلسات سخنراني رئيسي همه ديدند که اعتراض يک جوان دانشجو توسط يکي از
آنها که مسئولِ ستاد انتخاباتي رئيسي در يکي از مناطق بود، با مشت و لگد جواب داده
شد. اينها کساني هستند که از پشتوانة مالي و قضايي و امنيتي گستردهاي برخوردارند.
وجود اين قبيل اوباش و لمپنها تاريخاً از الزامات حاکميت جمهورياسلامي بودهاست – حال هر جناح که در مديريت آن باشد. اينها
بهمانند همان شعبان بيمخهاي رژيم کودتاي محمدرضاشاه هستند. ريشهکنکردن رژيمي که
يک ستونش اين نيروي سرکوبگر اجنماعي وحشتناک و مخوف است با رأيدادن ممکن نيست.
سطح ديگر مناظرههاي خياباني ير سر برنامههاي
اقتصادي و سياسي بود. اقتصادي يعني: نفت و توسعه اقتصادي و اشتغال و اينکه طرحهاي
اقتصادي گوناگون چه شدند و چه نتيجهاي دادند. سياسي يعني: فضاي باز و امکان اعتراض
و دگرانديشي و همچنين رابطه با خارج. (رجوع کنيد به باکس ضميمه که گزارشي است از
اين مناظرههاي خياباني و همچنين از روز 30 ارديبهشت)
بسياري از جوانان مناظرهکننده باورهايشان
را با حرارت جلو ميگذاشتند اما هيچيک، حتا آنها که صادقانه و صميمانه در مورد راه
چارهها براي معضلات جامعه بحث و جدل ميکردند، قادر نبودند در تبيين ريشة معضلات و
از راهکارهايي که درون اين نظام و توسط جناحهاي آن ارائه ميشود، فراتر بروند. گويي
که اين نظم، نظم ابدي است و در چارچوبة آن بايد فکر کرد و نگاه را محدود کرد و خارج
از آن چيزي وجود ندارد.
ديدن ماهيتِ واقعي انتخابات جمهورياسلامي
دشوار نيست. جوانان افغانستاني و ايراني زباله جمعکن که بيتفاوت به هياهوي کرکنندة
مناظرههاي خيابانيِ ميان طرفداران کانديداهاي مختلف جمهورياسلامي با شتاب لاستيکها
و بطريهاي نوشابه را از ميان زبالهها جمعآوري ميکنند. کودکانِ کار که تندتند شيشهي
خودروهايي که تصوير اين و آن کانديد را نصب کرده شستشو ميدهند و يا دستمال کاغذي و
فال ميفروشند. زناني سالمند که تا بوق شب گل مصنوعي و ليف ميفروشند. مردانِ پيري
که در اين سن و سال بهجاي يک زندگي آرام، تمام زندگيشان يک چرخدستي است با چند عدد
طالبي و گوجهفرنگي که تازه براي همين از روستايشان گريخته و به شهرهاي بيرحم و «وحشي»
براي کسبِ نان روي آوردهاند.
شايد براي بسياري از اين کودکان و جوانان
زباله جمعکن، تنها اهميت تبلیغات پرخرجِ ستادهاي انتخاباتي کانديداها (چه روحاني و
چه رئيسي) اين بود که در کيسهشان ليوانهاي لاستيکي چاي و نوشابهي بيشتري وارد ميشد
و صدها کيلو کاغذ پوستر و اطلاعيههاي تبليغاتي را ميتوانستند جمعآوري کنند بدون
اينکه تا کمر وارد سطلهاي زباله شوند. شايد يک لحظه هم به فکر هيچکدام از اين بچهها
نرسيد که برندهشدن کدام کانديدا به نفع او است. اين ماجرا براي اينها مانند آن است
که انتخابات رياستجمهوري در کره مريخ دارد برگزار ميشود. بهراستي، در آن لحظاتي
که جوانان ستاد انتخاباتي (هم روحاني و هم رئيسي) با هيجان سرود ««ياردبستاني من» ميخواندند
و يکجور «ديسکوي اسلامي» برپا کرده بودند، اين چهرهها را ميديدند که تندتند زبالههاي
هيجان انتخاباتي را جمع ميکردند. جوانان مناظرهکننده هنگاميکه در مورد راهافتادن
يا نيفتادن «پروژههاي صنعتي» حرف ميزدند حتا نيمنگاهي به زنان و مردان دستفروشي
نميانداختند که در کنارشان، در کف خيابان تمام دارايي و منبع درآمدشان همان چندتکه
لباس و ابزار پلاستيکي ارزاني است که روي دستمال چيدهاند. اين است دنياي انتخابات
که به اندازهي خود اين جامعه، طبقاتي است با تمام بيرحمي و بيعدالتي تکاندهندهاش.
انتخابات و شرکت در آن يک امر خنثي نيست.
علاوه بر اينکه به گفتهي خامنهاي: «انتخابات حفظ اين نظام اسلامي است»، تأثيرات
اجتماعي بسيار مضري دارد. مهمترين تأثير آن اين است که هرگونه اميد و حرکت به تغيير
راديکال وضع موجود را در انسانهايي که پاي صندوقهاي رأي ميروند، نابود ميکند و
افکارشان را در جهت تندادن به ستمگري خشن و بيرحمي که اين نظام بر پايهاش استوار
شده شکل ميدهد. کنترل فکري در دورههاي انتخابات به اوج ميرسد. مناظرههاي ميان مردم
و محدودههاي فکرشان بهدقت و بهطور منظم از بالا مهندسي شده و حدومرز آن تعيين ميشود.
خط قرمزهاي امنيتي ترسيم ميشود و گريز از آن مساوي است با بازداشت و زندان. هيچ بحثي
در مورد ريشة معضلاتِ واقعي جامعه و اينکه راهحل چيست اجازهي راه پيداکردن، ندارد.
انتخابات يعني تحميل نوع خاصي از فکرکردن به اکثريت مردم. بينش و تفکر انتخاب از ميان
«بد و بدتر» در واقع استدلالي است از طرف شرکتکنندگان در انتخابات براي موجه شمردن
تقلايشان جهت يافتن پناهگاهي زير بال و پرِ يک جناح از اين جنايتکاران و دزدان و
بهطورکلي، سرمايهداران اسلامي حاکم در ايران. درنتيجه، قبل و بعد از انتخابات مقابله
با اين طرز تفکر و عمل شرکت در انتخابات و افشاي همهجانبة ماهيت آن، همواره يکي از
وظايف سياسي بسيار مهم در تغيير افکار اکثريتي از مردم است که هيچ منفعتي در اين نظام
ندارند. اينجا، نقطهاي بسيار فشرده براي تغيير طرز تفکر تودههاي مردم است. تغيير
افکار مردم و رساندن آنان به اين آگاهي که اين نظام اصلاحناپذير است و بايد با يک
انقلاب آن را بهطور راديکال تغيير داد، بخش مهمي از تدارک انقلاب است. بايد با جديت
و بدون هيچ ملاحظهاي با کساني که در انتخابات شرکت ميکنند، برخورد کرد و اين حرکت
را با تيزي و همزمان با محتوا محکوم کرد. بايد با آنها جمعبندي از روش و طرز فکرشان
رداخت و آن را نقد کرد و ضرورت و امکان علمي و عينيساختنِ جامعهاي از نوع ديگر را
به بحث و جدل گذاشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر