۱۳۹۶ آبان ۱۳, شنبه

واقعیت کمونیسم جیست؟


                 بدون آگاهي به واقعيت کمونيسم، مردم هميشه فريب مدافعان نظم کهنه را خواهند خورد
لنينيسم، آگاهي‌کمونيستي و تغيير راديکال وضع موجود

از نشریه «آتش» شماره -66

مارکس، از ميان استثمارکنندگان و ستمگرانِ خود يکي را انتخاب کردند؛ و در نهايت با اين کار به رژيم جمهوري اسلامي مشروعيت بخشيدند. آيا اين مصداق بافتن زنجيرهاي اسارت خود به دست خود نيست؟
بسياري از اين‌ها با وجود داشتن آگاهي نسبي به ماهيتِ ارتجاعي و جنايت‌کارانة اين رژيم در انتخابات شرکت کردند. بنابراين فقط نمي‌توان گفت که «فريب مدافعان نظم کهنه را خوردند». در اين جا بايد جملة تيزبينانة ديگر لنين در مورد وجودِ يک گرايش مضر و خطرناک در ميان توده‌ها را به ياد آورد که از «تلاش و تقلاي خودانگيخته‌ براي رفتن زير پر و بالِ بورژوازي» و ضرورت مقابله با آن، صحبت کرد. (لنين. چه بايد کرد؟). اين گرايشي است که رژيم‌هاي حاکم بر جهان (از جمله جمهوري اسلامي)، جا انداخته‌اند. اما بيشتر از هر عاملي به اين واقعيت مرتبط است که بارهاي بزرگي بر ذهن توده‌ها سنگيني مي‌کند. فکر مي‌کنند تغيير راديکال وضع موجود ممکن نيست. فکر مي‌کنند دشمن خيلي قوي است چون ديده‌اند که اين رژيم دست به چه جنايت‌هايي مي‌زند تا خود را پا برجا نگاه دارد. فکر مي‌کنند، حداکثر کاري که مي‌توان کرد تلاش جهت بهبود بخشيدن به وضعيت در چارچوب همين نظام است. اما اين فقط يک خيال واهي است. زيرا آن‌چه وضع را بدتر مي‌کند، سکون و دست‌نزدن به مبارزه و مقاومت سياسي سازش‌ناپذير با اين رژيم است. در تجربة مبارزة طبقاتي در روسيه و حاکميت رژيم مستبد تزاري، لنين از واقعه‌اي نام مي‌برد و از آن درس‌آموزي مي‌کند: کارگراني که از استثمار بيرحمانه و سرکوبِ نيروهاي امنيتي و نظامي تزار به تنگ آمده و عاصي بودند به سمتِ کاخ تزار راهپيمايي مي‌کنند تا از او که «پدر ملت» ناميده مي‌شد طلبِ عدالت و دادگستري کنند. تزار دستور داد آنان را به گلوله ببندند. در اين راهپيمايي کشيشي به نام گاپون نيز توده‌هاي کارگر را همراهي و تشويق مي‌کرد. اما کمونيست‌هاي بلشويک که در ميان کارگران بودند به آنان هشدار مي‌دادند که تزار دشمن است و بايد عليه او قيام و رژيم‌اش را سرنگون کرد و نه اين که به گدايي «حق»، به دربار او رفت.
لنين، به جنگِ خط سياسيِ آن دسته از به اصطلاح کمونيست‌هايي رفت که به جاي مقابله با اين گرايش‌هاي مضر در ميان توده ها (ناآگاهي، خودفريبي و «تقلا براي رفتن زيربال بورژوازي») به آن کرنش کرده و دنباله‌روي مي‌کردند. لنين نام اين خط دنباله‌روانه را «اکونوميسم» گذاشت که به معناي دنباله‌روي از سطح آگاهيِ خودبه‌خودي توده‌هاي کارگر بود. اگر لنين نيز مانند اکونوميست‌ها در مقابل ناآگاهي و گرايش‌هاي عقب‌مانده و باورهاي غلط توده‌ها کرنش مي‌کرد هرگز انقلاب اکتبر 1917 رخ نمي‌داد. نقد و طرد اين عقب‌ماندگي‌هاي فکري و سياسي و عملي و تدوين خطِ صحيح و پيش‌گذاشتن نقشة راه و ابزار آگاه‌ساختن و سازماندهي توده‌ها براي انقلاب به جاي بسيج و سازماندهي آنان براي «مطالبات فوري»، جنبش کمونيستي در زمان لنين را منشعب کرد. طرفداران خط لنين، به «بلشويک‌ها» معروف شدند و طرفداران خط اکونوميستي به «منشويک‌ها». هر يک از اين‌ها خط متفاوتي را براي «تغيير اجتماعي» دنبال مي‌کردند و اصولا درک‌هاي متفاوتي از «تغيير اجتماعي» و راه رسيدن به آن داشتند. خط «منشويک‌ها» خطي بود که مدعيِ بسيج و سازماندهي توده‌اي حول «مطالبات» و «خواست‌هاي واقعي» توده‌هاي پرولتر بود اما در واقعيت حتا خراشي به وضع موجود نمي‌انداخت چه برسد به تغيير راديکال آن؛ و توده‌هاي پرولتر را در دور باطلِ وضعيت موجود نگاه مي‌داشت. مشخصات خط رفرميستي و رويزيونيستي «منشويک‌ها» را لنين در اثر ماندگارش به نام «چه بايد کرد؟» تشريح کرد.
در واقع لنين نظرية داهيانه و تيزبينانه مارکس را به کار بست و عملي کرد: «قبل از اين که وضع موجود در عمل فروبپاشد بايد در اذهان فرو بپاشد». (نقل به معني) به بيان ديگر، عنصر آگاهي در ايجاد تغيير راديکال در وضع موجود تعيين‌کننده  است. در واقع، آن فعاليتي که انقلاب اکتبر 1917 را ممکن کرد، به کاربست همين مفهوم در تدارک انقلاب بود. حزب بلشويک تحت رهبري لنين سال‌ها براي تغيير افکار مردم با جديت عليه افکار مسلط در ميان آن‌ها فعاليت کرد و به جاي آن افکار انقلابي را اشاعه داد و مقاومت و مبارزة آنان را سازمان داد به‌ويژه در ميان قشرهاي پرولتر. حزب بلشويک همراه با نقد رژيم تزار و طبقات سرمايه‌دار و ملاکين که بر روسيه حکومت مي‌کردند و افشاي کلية مظالمي که به همة اقشار و طبقات مردم وارد مي‌شد و سازماندهي توده‌ها براي مبارزه عليه ستم و استثمار، بديل اجتماعي آينده را نيز تبديل به آگاهي توده‌هاي پرولتر و غيرپرولتر مي‌کرد. کمونيست‌ها مراحل گوناگوني که انقلاب بايد از سر مي‌گذراند را تبليغ و ترويج مي‌کردند اما هرگز هيچ مرحله را از هدف و محتواي انقلاب کمونيستي  جدا نمي‌کردند: استقرار دولت ديکتاتوري پرولتاريا، پايان بخشيدن به حاکميت مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و نابودکردن کلية تمايزات طبقاتي و اجتماعي و شرايط فرهنگيِ توليدشده توسط نظام مالکيت خصوصي و تبليغ همين انقلاب براي همه نقاط جهان و کمک به تحقق آن.
آن‌چه از «چه بايد کرد؟» لنين و «چه بايد کرد غني شده» باب آواکيان براي کار امروز مي‌آموزيم اين است که مهم‌ترين کار کمونيست‌ها، افشاگري زنده از ماهيت نظام در ميان توده‌هايي است که به هر نحوي از اين نظام ناراضي‌اند. اين افشاگري‌ها بايد به طرز قانع‌کننده نشان دهد که مشکلات کمرشکن، فقر و بيکاري، تبعيض‌هاي اجتماعي، خفقان و استبداد سياسي و به طور کلي بي‌عدالتي‌ها و زندگي بي‌رحمانه‌اي که به اکثريت مردم اين کشور تحميل شده است، همه به يکديگر مرتبط‌‌ هستند و همة  اين مظالم به نوبة خود با جنگ‌هاي گسترش‌يابنده در منطقه و وضعيتي که به مردم کل جهان تحميل شده‌است و نابودي محيط‌زيست ربط دارد و جملگي ريشه در ماهيت نظام سرمايه‌داري دارند که در ايران و جهان حاکم است؛ و مشغله و وظيفة جمهوري اسلامي حفظ اين نظم در ايران و خدمت به حفظ آن در منطقه و جهان است.
به قول لنين اگر افشاگري‌هاي آگاه‌گرانه به طرزي قوي و نافذ انجام شود، به نحوي که به اصطلاح خون را به جوش آورد، از سطح به عمق رفته و ماهيت مسايل را به مردم نشان دهد، آن‌گاه توده‌هاي مردم مملو از حس نفرت به وضع  موجود شده و با تمام وجود خواهان دست‌زدن به عمل مقاومت‌جويانه مي‌شوند. مهم‌ترين وظيفة هر کمونيستي است که به اين ترتيب به توده‌هاي ناراضي و عاصي نشان دهد که براي تغيير اين وضع بديل و راهي هست و اين راه داراي رهبري متشکل و سازمان‌يافته است که بايد آن را تقويت کرد و به آن پيوست.
انقلاب  1917 در روسيه اين چنين سازمان يافت. در ابتدا با تعدادي اندک از توده‌هايي که آگاه شده و به آن پيوستند و هسته‌هاي بلشويکي را تشکيل دادند و در مقطعي که رژيم حاکم در روسيه (رژيم تزاري) در نتيجة تشديد تضادهاي خودش و عميق شدن گسل‌هايش به بحران بود و نبود  افتاد و روحية انقلابي مانند شعله‌اي در ميان ده‌ها ميليون نفر زبانه کشيد، حزب بلشويک و تشکيلات کوچکي که عميقا در ميان بخشي از پرولترها و ديگر قشرهاي مردم ريشه دوانده بود توانست برنامة دولت بديل خود را از طريق انقلاب مسلحانة توده‌اي به قدرت برساند.
اکثريت توده‌هاي مردم هيچ‌گونه آگاهي نسبت به بديل کمونيستي و تجربة کشورهاي سوسياليستيِ گذشته ندارند يا اين که زير بمباران فکري دستگاه‌هاي تبليغاتي رژيم تصويري تحريف شده و دروغين و پر از افترا از اين تجارب دارند.
تلاشي عظيم و پيگيري براي برداشتن اين بارهاي ذهني لازم است. توده‌هاي مردم به‌ويژه قشرهاي پرولتر و زحمت‌کش جامعه، هرچه بيشتر نسبت به ماهيت و کارکرد واقعي نظام آگاه شوند، به گسل‌هاي مهلک آن، به اصلاح‌ناپذير بودن آن، و به اين که بديلي رهايي‌بخش در مقابل آن هست و اين بديل در گذشته در نقاطي از جهان، ابتدا با انقلاب اکتبر1917 امتحان خود را به واقع پس‌داده و نشان‌داده‌است که تنها راه رهايي اکثريت استثمارشوندگان و ستم‌ديدگان جهان است، آن‌گاه نه فقط احساس خواهندکرد که بايد دست به عمل زد بلکه قانع خواهندشد که بايد دست به عملي زد که کار را يکسره کند و به رهايي بشريت خدمت کند.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر