۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟ لنين و شوراها

 

از نشریه آتش - شماره 71

 

 «لنين و شوراها» يکي از محورهاي «نقد» مورد علاقة گرايشهاي سوسيال دموکراتيک و آنارکوسنديکاليستي در «چپ» جهاني نسبت به لنين است. جدال در واقعيت، بر سر نقش حزب کمونيست در رهبريِ کلية فرآيندهاي انقلاب از جمله شوراها و بهطور کلي هر نوع تشکل و جنبش تودهاي است و در تحليل نهايي، جدال بر سر امکان و ضرورت و مطلوبيت انقلاب کمونيستي است.
 تئوري کمونيستي و تجربه ثابت کرده است، تشکيلاتها يا جنبشهاي تودهاي که با قصد سازمان دادن اعتراض تودهها عليه شرايط ستم و استثمار بهوجود آمدهاند، بدون رهبري حزب کمونيست و بدون اينکه از طريقِ خط سياسيِ هدايتکنندهشان به استراتژي انقلابي حزب متصل شوند، در بهترين حالت به دورِ تکراري و بستة اعتراض به وضع موجود، اما باقي ماندن در چارچوب آن، خواهند افتاد. هرجا کمونيستهاي انقلابي اين وضعيت را به چالش گرفتهاند، شمار وسيعي از توده‌‌هاي درگير در اين جنبشها، متحول شده و تبديل به کمونيستهاي انقلابي و رزمندگانِ راه انقلاب کمونيستي شدهاند.
در اين زمينه، تجربة شوراها در جريان انقلاب اکتبر روسيه آموزنده است.
در اکتبر 1917 هيچ نيروي سياسي ديگري بهجز حزب بلشويک آمادة عمل نبود. زيرا اين حزب تحت رهبري لنين بر اساسِ يک تحليل صحيح و نقشه استراتژيک، سالها خود و پايههايش را براي دخالتگري قطعي و قاطع در اوضاع با هدف به ثمر رساندن انقلاب سوسياليستي، آماده کرده بود. در سال 1917، هنوز شمار اعضا و طرفداران اين حزب بسيار کمتر از احزاب خردهبورژوا و بورژوا/رويزيونيست در جنبش «چپ» روسيه  مانند سوسيال رولوسيونرها (به اختصار، اس. ارها) و منشويکها بود. اما حزب داراي پايههاي محکم در ميان قشرهاي تحتاني پرولتاريا و ديگر تودههاي تحت ستم بود.
پيشدرآمد انقلاب اکتبر 1917، سرنگونيِ سلطنت چند صد سالة تزار بود. جنگ جهاني امپرياليستي که روسيه بخشي از آن بود، مرگ و ويراني را بر فقر و محنت تودهها افزوده بود. توفانِ خشم و مبارزه تودهها سلطنت تزار را درهم پيچيد و آن را سرنگون کرد. اين تغيير، به انقلاب فوريه معروف شد. اما جاي تزار را مخالفين بورژواي او در طبقة حاکمة روسيه گرفتند و «دولت موقت» را به سرکردگي شخصي به نام کرنسکي تشکيل دادند.
در جريان سرنگوني تزار، تودههاي کارگر و دهقان و سرباز در کارخانهها، مناطق روستايي و در بسياري از واحدهاي ارتش (که در جنگ جهاني امپرياليستي اول درگير بود)، نهادهاي قدرت تودهاي به نام «شورا» يا سوويتها را خلق کردند تا مطالبات خود را از طريق آنها پيش ببرند. اما شوراها عمدتا تحت نفوذ اس.ارها و منشويکها بودند. اين دو جريان سياسي، شوراها را با خط و برنامة بورژوا- دموکراتيک و در جهت ضدِ کسب قدرت دولتي توسط پرولتاريا  رهبري ميکردند. تحت تاثير اين نيروهاي سياسي، شوراها از «دولت موقت» و کرنسکي حمايت کردند. اين احزاب از ناآگاهي تودههايي که براي نخستين بار در عمر خود وارد صحنة سياستِ بسيار پيچيده شده بودند سوءاستفاده کرده و براي پيشبرد خط بورژوايي خود بر تزلزلات و توهماتِ خردهبورژوازي شهري و دهقانان تکيه ميکردند. بههمين علت، مورد حمايت بورژوازي نيز بودند. اما لنين و بلشويکها، حکومت کرنسکي را مرتبا افشا کرده و تودهها را به ضرورت يک «انقلاب دوم» آگاه ميساختند. به همين جهت، «دولت موقت» دستور دستگيري لنين را صادر و حزب بلشويک را غيرقانوني کرد.
حکومت کرنسکي، تصميم به ادامة حضور روسيه در جنگ جهاني گرفت. منشويکها و اسارها، از اين سياست هم حمايت کردند. درحاليکه بلشويکها از ابتداي آغاز جنگ امپرياليستي، شعار تبديل جنگ امپرياليستي به جنگ داخلي را تبليغ و ترويج کرده و حول اين سياست در جبهههاي جنگ سربازان را در هستههاي حزب بلشويک سازمان ميدادند. جامعة روسيه، بحراني و متلاطم بود و دنبال راه برونرفت ميگشت. وقايع، همراه با تبليغ و ترويج بلشويکها، باسرعتي خيرهکننده و شگفتانگيز ورشکستگي نيروهاي سياسيِ مطرح و ميداندار، از بورژوازي «دولت موقت» تا منشويکها و اسارها را آشکار ميساخت. برنامة بلشويکها و چشماندازي که براي جامعه آينده ترسيم ميکردند، در ميان قشرهاي مختلف کارگري و سربازان و دهقانان و خردهبورژوازي شهري نفوذ ميکرد. شعار «زمين، صلح، نان» که توسط حزب بلشويک بهعنوان گام فوريِ دولت آينده در جواب به نياز تودهها در آن شرايط وحشتناک فلاکت و ويراني و محروميت فرموله شد، به مبارزات تودهها جهت داده و اين روند را وسيعتر و پُرشتابتر کرد. حزب بلشويک نهتنها خارج از شوراها وسيعا گسترش مييافت بلکه در داخل شوراها نيز نفوذ منشويکها و اسارها را به چالش گرفت.
تنها حزب بلشويک قادر بود مانورهاي طبقات حاکمه را با تکيه بر تودههايي که آگاه و متشکل و در ميدان نبرد رهبري ميکرد، درهم بشکند. شکست دادن حملة ژنرال کورنيلف (از افسران ارتش سابق تزاري) به شهر پتروگراد، يکي از مهمترين آنها بود. کورنيلف شکست خورد و دستگير شد. اين رخداد، تودهها را نسبت به خطرات مهلک پيشاروي جامعه بيدار کرد و بلشويکها توانستند آنان را هرچه بيشتر به ضرورت «انقلاب دوم» و سرنگوني «دولت موقت»، اهميت داشتن ارتش انقلابي و نبرد نظامي با دشمن آگاه کنند.
با در نظر گرفتن همه عوامل، لنين به اين جمعبندي رسيد که زمان قيام فرا رسيده است. تصميم به قيام شبهاي 10-11 اکتبر در کميته مرکزي حزب بلشويک گرفته شد. پيشاپيش، طي چند ماه بلشويکها، مردم را در گاردهاي سرخ سازمان ميدادند و در درگيري با نيروهاي دشمن رهبري ميکردند. اما قيام امري متفاوت بود زيرا، گذر کردن به موضع تعرض بود. در ماه اکتبر، بلشويکها تغيير «گاردهاي سرخ» به ستون فقرات يک ارتش پرولتري را آغاز کردند.
روز 24 اکتبر ساعت 6 بعد از ظهر، لنين طي نامهاي به کميته مرکزي حزب بلشويک، هشدار داد که «همهچيز به موئي بند است» و در اجراي طرح قيام نبايد تعلل ورزند. زيرا، برخي از رهبران حزب بلشويک ميخواستند منتظر کنگره شوراها و تصويب قطعنامة کسب قدرت شوند! اما لنين در اين نامه هشدار داد: «... منتظر راي متزلزلِ 25 اکتبر (يعني، کنگرة شوراها) شدن فاجعه يا فرماليتة محض خواهد بود.» (کليات آثار لنين انگليسي، جلد 26. نامه به کميته مرکزي. ص 234-235).
لنين به اين نامه اکتفا نکرد و با محافظ خود به اسمولني، مقر فرماندهي شوراها رفت. با رسيدن لنين، «کميته نظامي انقلابي» که اوايل اکتبر توسط شوراي پتروگراد براي فعاليت در ميان سربازان پادگانها تشکيل شده بود، هماهنگ کردن عمليات قيام در شهر را برعهده گرفت. نقاط کليدي شهر پتروگراد توسط واحدهاي گارد سرخ بلشويکها بهسرعت گرفته شد. ساعت ده صبح روز 25 اکتبر، اطلاعيهاي با امضاي لنين به شهروندان روسيه اعلام کرد: «دولت موقت سرنگون شده است. قدرت دولتي به ارگان شوراي کارگران، سربازان و نمايندگان پتروگراد (کميته نظامي انقلابي) که در راس پرولتاريا و پادگان پتروگراد قرار دارد منتقل شده است. ... زنده باد انقلاب کارگران، سربازان و دهقانان.» بعد از آن، لنين طرحِ عمليات تعرضي براي تصرف کاخ زمستاني و دستگيري اعضاي دولت موقت را پيش گذاشت. وقتي کاخ زمستاني ساعت 2 صبح سقوط کرد، کنگره شوراها که تازه تشکيل شده بود اطلاعية تاريخي «به همه کارگران، سربازان و دهقانان» به قلم لنين را تصويب کرد. قدرت نوين متولد شده بود.
حکومت جديد فورا دو فرمان صادر کرد. يکم، بيرون آمدن روسيه از جنگِ امپرياليستي و فراخوان صلح بدون فتح و الحاق. دوم، فرمان تصرف زمينهاي کشاورزي سلطنت تزاري، طبقات اشراف و کليسا (که زمينهاي وسيع داشت). اما اتفاقي بسيار مهمتر از اينها رخ داده بود. چند هزار سال پس از ظهور جامعة طبقاتي، قدرتِ دولتي نويني متولد شده بود که هدفش سازمان دادن جامعه براساسي بهجز استثمار بود. اين واقعيت، جهان را بهشدت تکان داد. مائوتسهدون در جمعبست تاريخي خود از اين رخداد تاريخي/جهاني گفت: توپهاي انقلاب اکتبر مارکسيسم را به چين آورد!
در همان زمان، شرايط مساعد براي انقلاب سوسياليستي در اکثر نقاط اروپا وجود داشت. جنگ امپرياليستي، پوسيدگي و ضد انساني بودن نظامِ سرمايهداري را بيش از پيش نشان داده بود. در شهرهاي بندري آلمان (کيل و هامبورگ) ملاحان شورشيِ ناوهاي ارتش آلمان از دستورات فرماندهي سرپيچي کرده و دست از  جنگ کشيدند. در سال 1918، در بخشهايي از اروپاي مرکزي تلاشهاي انقلابي صورت گرفت اما جملگي سرکوب شدند. انقلاب، فقط در روسيه پيروز شد و علت عمدة آن وجود يک حزب پيشاهنگ انقلابي کمونيست در آن کشور بود.
دولت سوسياليستي شوروي، از همان ابتداي پيروزي، رويکرد گسترش انقلاب در سراسر جهان را در پيش گرفت. لنين، فراخوان تشکيل بين الملل کمونيستي سوم، بهعنوان تشکيلات بينالمللي جديد براي هدايت فعاليت انقلابي سازمانها و احزاب کمونيستيِ سراسر جهان را داد.
اولين انقلاب سوسياليستي، براي هميشه چهرة جهان را تغيير داد. اما هنوز راه دراز و پرپيچ و خم بود. در اولين سالگرد پيروزي انقلاب در سال 1918 هنوز سهچهارم کشور در دست نيروهاي ضد انقلاب بود. جامعه نوين زير حملة بينالمللي بود. يک ميليون نفر کشته شدند و سه ميليون از بيماريهاي دوران جنگ داخلي جان دادند. برخي از متعهدترين کارگران کمونيست در اين جنگ کشته شدند. همهچيز نابود شده و بايد از نو ساخته ميشدند. اما رهبري کمونيستي محکم ايستاد و در ميان آنهايي که با تمام وجود ميخواستند انقلاب را ادامه دهند پايههاي خود را تحکيم و گسترش بخشيد و آنها هم ايستادند چون دولت نوين تحت رهبري حزب و لنين را نمايندة اراده و عزم خود ميديدند. 
اين فرآيند پر تب و تاب و پر پيچ و خم تحت رهبري «شوراها» طي نشد بلکه خودِ شوراها تحت رهبري حزب کمونيست توانستند نقش شايستة خود را در اين فرآيند بازي کنند. 
حزب، تشکيل ارگانهاي قدرت نوين را رهبري کرد که همه داراي ماهيت، هدف و روشهاي بنيادا متفاوتي از ارگانهاي قدرتِ نظام پيشين بودند. اما اين تفاوتِ بنيادين عمدتا به اين مربوط نبود که تشکلات شورايي کارگران و دهقانان و سربازان ستون فقرات آنها را تشکيل ميدادند. بلکه مديون محتواي خود بود و به تودهها پشتوانه ميداد تا دست به دگرگونيهاي راديکال در جامعه بزنند و آن را بر شالودههاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي کاملا متفاوت از گذشته، تجديد سازماندهي کنند. بهعبارت ديگر، دولت ديکتاتوري/دموکراسي پرولتاريا، قابل تقليل به اين نيست که چه افرادي از کدام خاستگاه طبقاتي ارگانهاي قدرت را پُر کردهاند.
به لنين اتهام زده ميشود که ديکتاتوري حزب را به‌‌جاي ديکتاتوري پرولتاريا نشاند و از شوراها «استفاده ابزاري» کرد! بله، لنين به صراحت گفت که شوراها «تسمه نقاله» ميان حزب و تودهها هستند. يعني، ابزار هستند. در اين جهان نکبتبار طبقاتي، چهچيزي بهتر از «ابزار» بودن براي هدف انقلاب کمونيستي ميتواند باشد؟ اما تعيينکنندهترين ابزار، خودِ حزب کمونيست است. تنها خردهبورژوازي ميتواند با اين ابزار ضروري مخالفت کند.
لنين در سخنراني کنگرة دهم (مارس 1921) روشن ميکند که پرولتاريا بدون رهبري حزب نميتواند ديکتاتوري طبقاتي خود را اعمال کند. در همان حال که رهبري چنين حزبي براي تمام دورة پيش از انقلاب براي پيروزي انقلاب و تمام دوره گذار سوسياليستي براي هدايت آن بهسمت استقرار کمونيسم جهاني، لازم است اما يکي از شاخصهاي اين رهبري در آن است که موجوار توده‌‌هاي طبقة کارگر و ديگر ستمديدگان را به درون فرآيند دخالت آگاهانه در امور دولت نوين ميکشاند. در انجام اين کار، سازمان دادن تشکلات تودهاي از نوع نوين که لنين آن را «شورا» خواند بسيار مهم است. (لنين، «ترديونيونها، اوضاع کنوني و اشتباهات ترتسکي» - جلد 30 آثار لنين ص 20 انگليسي. 1 نقل شده در باب آواکيان، نقد ک.ونو).
تمام نظريههاي مربوط به اينکه «شوراها» بايد حکومت کنند و نه حزب و نظريات مشابه آن از اين قبيل که تشکلات تودهاي بايد «مستقل» و «آزاد» از رهبري حزب باشند و اصالت بخشيدن به «جنبشهاي بدون سر» جملگي براي نفي ضرورت رهبري حزب کمونيست بوده و ديدگاهي ايدهآليستي و منطبق بر جهانبيني خرده بورژوازي  است که به غلبة خط بورژوايي در ميان تودهها و در تشکلات تودهاي خدمت ميکند.
باب آواکيان در نقد نظرية مشابهي که در ميان مائوئيستها موجود بود، مينويسد: «براي اينکه مساله نقش شوراها (و ديگر تشکلات تودهاي) و رابطة آنها با حزب کمونيست را در پرسپکتيو وسيعتر و تاريخي بگذاريم لازم است از کلِ اين ماجرا کمي "اسرار زدايي" کنيم. هرچند شوراها بهمعنايي واقعي و  عميق توسط تودهها خلق شدند، اما اين امري "خالص" يابهطور خالص "خودجوش" نبود. شوراها محصولِ مبارزه طبقاتي بودند و تودهها در اين مبارزه تحت نفوذ نيروهاي سياسي متفاوت ازجمله بلشويکها و منشويکها و ديگران بودند. از همان ابتدا، درون شوراها مبارزهاي دائمي و اغلب حاد ميان نمايندگان گرايشهاي مختلف که درنهايت منافعِ طبقات متفاوت را نمايندگي ميکردند، موجود بود. يک نقطه تمرکز مبارزه اين بود که بالاخره، نقش سياسي شوراها چيست و آنها بخشي از چه فرآيندي هستند. ساده بگويم، بلشويکها شوراها را ابزاري مي‌‌ديدند براي اينکه تودهها براي سرنگوني نظم کهنه، درهم شکستن ماشين دولتي کهنه و اعمال ديکتاتوري پرولتاريا سازمان بيابند. منشويکها و ديگران اين را رد کرده و در مقابلش مقاومت ميکردند.» (آواکيان، نقد ک. ونو)2
لنين هرگز جمعبندي نکرد که شوراها ديگر نقش مهمي ايفا نميکنند و يا حزب جاي آن را گرفته است. جمعبندي لنين از تجربة انقلاب اين بود که اعمال ديکتاتوري پرولتاريا و بهعبارت ديگر، اعمال خط صحيح، صرفا از طريق شوراها و بدونِ رهبري پيگير و نهادينه حزب در شوراها (و ديگر نهادها و تشکلات تودهاي) ممکن نيست. وقتي صحبت از «رهبري حزب» ميکنيم، قبل از هر چيز و بيش از هر چيز منظور خط آن حزب است. يعني: چه نقدي بر جامعه دارد، چه تغييري را ضروري، ممکن و مطلوب ميبيند و استراتژياش براي رسيدن به هدف و تاکتيکها و سياستهايي که اين استراتژي را تدارک ديده و به عمل درميآورند، چيستند. رهبري حزب يعني رهبري چنين خطي بر روند انقلاب. خطها، درنهايت منافع اين يا آن طبقه را در جامعه نمايندگي ميکنند. خط، ميتواند کمونيستي باشد يعني خطي که فرآيند انقلاب را از اينجا تا کمونيسم ترسيم کرده و تدارک ديده و پياده ميکند. اين خطي است که منافع طبقاتي طبقه پرولتاريا و ديگر ستمديدگان و استثمارشوندگان در عملي شدن آن است.  خط ميتواند رفرميستي و رويزيونيستي باشد و هدفِ اصلاحاتي در وضع ستمديدگان و استثمارشوندگان در چارچوب همين جامعه موجود را دنبال کند. اين خط، خط بورژوايي است حتا اگر به نام پرولتاريا و رهايي آن باشد و حتا اگر رهبرانش نيت دستيابي به جامعهاي بهتر را داشته باشند. رهبري انقلاب اکتبر روسيه، در خطي که توسط لنين پيش گذاشته ميشد و بهطور کلي پراتيک حزب بلشويک را هدايت ميکرد، فشرده شده بود. همانطورکه در شماره قبل نشريه آتش گفتيم، رهبري انقلاب شکستخورده آلمان هم با رزا لوگزامبورگ و کارل ليبکنخت بود. رهبري لنين و حزب بلشويک، پيشاپيش زمينههاي پيروزي انقلاب را تامين کرده بود (هرچند اين بهمعناي حتمي و تضميني بودن آن نبود) و رهبري رزا و کارل آن را تضعيف کرده بود، درحاليکه کمونيستهاي انقلابي در آلمان بسيار قويتر از کمونيستهاي انقلابي در روسيه بودند.

يادداشت:
1.The Trade Unions, the Present Situation and Trotsky’s Mistakes, vol. 32, p. 20
2.Revcom.us/a/1242/bapolemic.2htm

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر