۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟

                           لنين و رزا لوگزامبورگ

 

از نشریه آتش - شماره 70


رزا لوگزامبورگ از کمونيستهاي انقلابيِ محبوب در تاريخ جنبش کمونيستي دنيا است. او همراه با  کارل ليبکنخت رهبر قيام اسپارتاکيستها در سال 1919 در آلمان بود. اين انقلاب به دست حکومتِ «حزب سوسيال دموکرات آلمان» (اسپد) به خون کشيده شد و رزا و کارل توسطِ عُمالِ اين حکومت دستگير و در شهر برلين به قتل رسيدند. لنين، رزا لوگزامبورگ را بهعنوان يک انقلابي کمونيست شرافتمند ستود.
اما بايد دانست که ميان لنين و رزا لوگزامبورگ (و کارل ليبکنخت)، اختلافات جديِ نظري و عملي در مورد انقلاب موجود بود. اين اختلافات تاثيرات تاريخي عظيمي داشتند - از آن نوع که پيروزي انقلاب اکتبر روسيه در سال 1917 و شکست انقلاب آلمان در سال 1919 را رقم زدند.
همين يک تجربة تاريخيِ تکاندهنده به قدرِ کافي گوياي آن است که تفاوتهاي جدي در صفوفِ جنبش کمونيستي را بايد جدي گرفت، خصلتشان را درک کرد و معناي عملي خط‌‌هاي متفاوت را فهميد و اينکه هر يک در صورت به عمل درآمدن، انقلاب را به کدام سو خواهند برد را درک کرد.
از ابتداي شکلگيري جنبش کمونيستي، يعني از زمان مارکس و انگلس، درون احزاب کمونيست و در جنبش بينالمللي کمونيستي، در مقاطع مختلف گرايشهاي متفاوت، با تفاوتهاي جدي در مورد انقلاب، راه آن و طرق و وسايل طي اين راه، سر بلند کردهاند و ميان آنها «مبارزه دو خط» بوده است. سخنِ مشهور مارکس را بايد به ياد آورد که گفت: او بيشتر از آن که با بورژوازي بجنگند مجبور بوده است با نفوذِ فکري بورژوازي در ميان سوسياليستها مبارزه بکند. در تاريخ جنبش کمونيستي بينالمللي، اين نوع مبارزات خطي همواره مدرسة بزرگي براي کسب شناخت عميقتر از اين که کمونيسم چيست و انقلاب کمونيستي چگونه بايد پيش برده شود، بودهاند.
يک نمونة عالي، مقابلة لنين با خط رويزيونيستي برنشتين (از رهبران «حزب سوسيال دموکرات آلمان») و نسخة روسي آن است که به «اکونوميسم/منشويسم» معروف شد. اکونوميستها، لنين را متهم ميکردند که به «مطالبات» کارگران و جنبش کارگري بيتوجه است. در واقع، اکونوميستها به هدف انقلاب کمونيستي و پتانسيل طبقة کارگر در تبديل شدن به ستون فقرات چنين انقلابي، باور نداشتند. آنها صرفا بهدنبال بهبودِ معيشتِ قشري از کارگران در چارچوب نظام سرمايهداري بودند و آنجا که سعي ميکردند «کمونيست» باشند، خود و ديگران را با اين نظريه فريب ميدادند که گويا راه انقلاب کمونيستي از درون همين جنبشهاي مطالباتي کارگران طي ميشود!
در تقابل ميان اين «دو خط» و «دو راه» در جنبش روسيه، رزا لوگزامبورگ در مقابلِ لنين، به حمايت از اکونوميست/منشويکها برخاست.  البته، رزا لوگزامبورگ، اکونوميست/منشويک يا برنشتيني نبود. در واقع او همراه با رفيق نزديکش کارل ليبکنخت، در «حزب سوسيال دموکرات آلمان»1بهشدت با خط رويزيونيستي برنشتين که تحتِ عنوان «آزادي انتقاد» مارکسيسم و انقلاب را از محتوا تهي ميکرد، مخالفت داشتند. با اين وصف، رزا لوگزامبورگ، وجود برنشتين در رهبري حزبش را فضيلتي براي اين حزب مي دانست و مقابلة لنين با اکونوميست/منشويکها را «استبداد حزبي» قلمداد ميکرد. زيرا، لنين با درک عميقي که از ماهيت بورژوايي خط اکونوميستها داشت حاضر نبود رهبري انقلاب را در دست آنها رها کند. همين دو رويکرد متفاوت، بر پيروزي انقلاب اکتبر و شکست انقلاب آلمان تاثير تعيينکننده داشت. براي لنين روشن بود که تفاوتهاي نظريِ درون جنبش کمونيستي صرفا يکسري مفاهيم تئوريک مجرد نيستند؛ بلکه، مستقيم يا غيرمستقيم تاثيراتِ عظيم بر زندگي صدها ميليون نفر ميگذارند و اگر بازتابِ صحيحِ واقعيت باشند، تاثيرات مثبت گذاشته و اگر غلط و تحريفکنندة واقعيت باشند، تاثيرات مخرب و ويرانگر ميگذارند.
رزا لوگزامبورگ و کارل ليبکنخت، بههيچوجه رويکرد استراتژيک لنين نسبت به انقلاب را قبول نداشتند. داشتن رويکرد استراتژيک نسبت به انقلاب به اين معنا است که همة فعاليتهاي جاري کمونيستها بايد در خدمت به تحقق هدفِ انقلاب و آگاه و آماده کردن حزب و تودهها و تسريع اوضاع براي سرنگوني دولت کهنه و استقرار دولت نوين سوسياليستي بهمثابه گام ضروري در به پيروزي رساندن جامعة کمونيستي در سراسر جهان باشد.
همين تفاوت جدي، رويکردِ متفاوت آنان را نسبت به وحدت کمونيستها، جنبش کارگري، سازماندهي مخفي و بالاخره نسبت به ديکتاتوري/دموکراسي پرولتاريا رقم ميزد.
در سال 1914 فاجعهاي تکاندهنده در جنبش کمونيستي بينالمللي رخ داد. اکثريتِ احزاب «انترناسيونال دوم»، از جمله «حزب سوسيال دموکراتيک آلمان» تحت رهبري کائوتسکي، تبديل به احزاب بورژوايي و همدستِ امپرياليستها در جنگ جهاني اول شدند. در اين زمان بود که رزا لوگزامبورگ و کارل ليبکنخت، اين حزب را افشا و طرد کرده و کمونيستهاي انقلابي را در خروج از اين حزب و تشکيل «اتحاد اسپارتاکيست» رهبري کردند. اسپارتاکيستها، بهعلت مواضعي که در ضديت با جنگ جهاني امپرياليستي و در دفاع از انترناسيوناليسم پرولتري و ضرورت انقلاب عليه بورژوازي آلمان داشتند، توسط سوسيال دموکراتها به سخره گرفته ميشدند.
لنين، در اثر راهگشاي خود «امپرياليسم بالاترين مرحله رشد سرمايهداري» پايههاي ماديِ خيانتِ احزاب انترناسيونال دوم را تحليل کرد و استراتژي و تاکتيکهاي انقلابي مهمي را براي انقلاب در کشورهاي سرمايهداري امپرياليستي استنتاج کرد: کمونيستها براساس هدف و راه انقلاب پرولتري، بايد در ميان تحتانيترين قشرهاي پرولتاريا ريشه بدوانند و آماده باشند تا از بحران انقلابي براي دست زدن به جنگ براي سرنگوني دولت کهنه استفاده کنند. انقلاب يعني: سرنگوني بورژوازي «خودي».
رزا لوگزامبورگ و کارل ليبکنخت، بهرغم داشتن اتحاد اساسي با لنين در ضديت با جنگ امپرياليستي و دفاع از انترناسيوناليسم پرولتري و انقلاب کمونيستي با استراتژي و تاکتيکهاي انقلابي لنين مخالف بودند. فعاليتِ سياسي آنان حولِ تدارک و تسريع اوضاع به سمت دست زدن به کسب قدرت سياسي از طريق انقلاب نبود. بهطور کلي اين واقعيت در تحليلهاي آنان جايي نداشت که اوضاع ميتواند در نتيجة تشديد تضادهاي خودِ سيستم سرمايهداري تغيير ناگهاني کند و يک بحران انقلابي بهوجود آيد که به پيشاهنگ کمونيست امکان آن را ميدهد که بر اساسِ تدارکي که از پيش ديده است، جهشي در فرآيند انقلاب کرده و انقلاب را در عاليترين شکل آن يعني جنگ انقلابي براي کسب قدرت، پيش ببرد. بهدليل نداشتنِ اين خط استراتژيک و صحيح بود که وقتي امپرياليسم آلمان در جنگ جهاني اول شکست خورد، تودههاي بيزار از کشتار و ويراني به خيابانها ريختند و يک بحران انقلابي سربلند کرد، «اسپارتاکيست»ها با رهبري رزا و کارل، غافلگير شدند. درحاليکه پيش از اين، انقلاب اکتبر 1917 در روسيه، الگوي بينظيري براي انقلابيون کمونيست آلمان ارائه کرده بود. اين غافلگيري فقط تشکيلاتي نبود بلکه بيش از هرچيز ذهني بود و مرتبط با خط سياسي و ايدئولوژيک.
در ميانة نابودي و رنجهاي بزرگِ ناشي از جنگ جهاني، روحية انقلابي در ميانِ بخشهاي بزرگي از طبقه کارگر و اهالي آلمان شکل گرفت. صدها هزار کارگر، زن و مرد براي سرنگوني طبقة حاکمه و نظام سرمايهداري امپرياليستي اسلحه به دست گرفتند. اما «اسپارتاکيست»ها در موقعيتي نبودند که بتوانند بهسرعت از فعاليتي که عمدتا سياسي بود وارد فاز مبارزه مسلحانه شوند. رهبري و صفوفِ «اسپارتاکيست»ها نه استراتژي و تاکتيکي براي چنين اوضاعي داشتند و نه تودههاي انقلابي را طي ساليان طولاني با چنين رويکرد سياسي و ايدئولوژيک تعليم داده و سازمان داده بودند. طبقة حاکمة امپرياليسم آلمان توانست از طريق حکومت «حزب سوسيال دموکرات» انقلاب را بهخون بکشد. به اين ترتيب يک فرصت انقلابي عظيم از کف رفت که اگر از کف نميرفت، بيترديد وضع در مقياسي تاريخي/جهاني کيفيتا مساعد به حال انقلاب کمونيستي ميشد.
يادداشت:
.1 برنشتين، کائوتسکي، رزا لوگزامبورگ، کارل ليبکنخت همگي از رهبران «حزب سوسيال دموکرات آلمان» بودند. برنشتين در مورد گذارِ مسالمتآميز سرمايهداري به سوسياليسم نظريهپردازي ميکرد. در آستانة جنگ جهاني اول، هنگامي که اکثريت «حزب سوسيال دموکرات» با بورژوازي امپرياليستي آلمان متحد شد، کمونيستهاي واقعي از اين حزب جدا شده و «ليگ اسپارتاکيستها» را تشکيل دادند که رزا لوگزامبورگ و کارل ليبکنخت رهبرانش بودند.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر