از نشریه آتش - شماره67
- زن جواني که ميگفت دانشجوي فارغالتحصيل و بيکار است و دستبند سبزي داشت با احاطة کامل در زمينههاي مختلف به قلدري ناشي از مرد بودن مخاطباش (يک طرفدار رئيسي که ميگفت پزشک است و دوران احمدينژاد در خدمت او بوده است) برخاست و از کارنامهي اقتصادي روحاني دفاع کرد. از پايين آمدن تورم، از بازشدن درهاي بازار بينالمللي براي فروش رسمي نفت، از بهراه افتادن پروژههاي اقتصادي، از ايجاد اشتغال و ... (همان دفاعيههاي باندِ روحاني/جهانگيري). آقاي پزشک مرتبا پُز ميداد و از جراحيهايش در مناطق محروم با وجود تحريمها و نداشتن وسائل پزشکي (معلوم نيست چند نفر را کشته تا جراح شده) مثال ميزد تا ثابت کند بدون دارو و چاقوي جراحي و «کالاهاي بنجل» ديگر مانند «ايرباس» (!!!) نيز ميتوان اقتصاد را اداره کرد. البته معلوم نيست چرا «اقتصاد مقاومتي» در ايران و ونزوئلا نميتواند از اين کالاهاي بنجل يا کالاهاي «بنجلتر» از آن مانند دارو، گندم، بهداشت، تکنولوژي ارتباطي و غيره توليد کند!
بهدنبال بحث
اقتصادي، «ديپلماسي» و رابطة با قدرتهاي جهاني مطرح شد. زن جوان به «ديپلماسي ديوار»
(بالارفتن از ديوار سفارت عربستان و بريتانيا) اشاره ميکرد و پزشک طرفدار رئيسي/احمدينژاد
ميگفت: «ديپلماسي ديوار» را اصلاحطلبان با بالارفتن از ديوار سفارت آمريکا بنيان
گذاشتند! نفر سوم از دورة نفت و مصدق جمعبندي ميداد که چون مصدق با جهان تعامل نکرد،
نتوانست از بريتانيا و آمريکا وام بگيرد و شکست خورد! نفر چهارم که دختر جوان بود با
خشم ميگفت: «زندگي فقط اقتصاد نيست. سال67 و نقش رئيسي هم هست». يک لمپن هار جواب
داد که «آنها مجاهدين خلق بودند که زندهزنده پوست ميکندند». دختر گفت: «هرکه بودند
فرق نميکند». فعال کمونيست گفت:«همهشان در آن جنايت –ونه فقط
آن- درگير بودند». در سوي ديگر، يک دانشجوي حاميِ رئيسي با تهريش اسلامياش درگير
بحث با دانشجوي ديگر بود و تلاش ميکرد ديگران را قانع کند که راه چارة فقر، انتخاب
رئيسي است و در مورد سياستهاي دستگيري و اعدام رئيسي خجولانه ابراز بياطلاعي ميکرد.
در اين بين، دختري از طرفداران روحاني جلوي خانم ميانسالي که از کار برميگشت را گرفت
و پرسيد: رأي ميدهيد؟ جواب:خير! چرا؟ جواب: چون چيزهايي که من ميدانم تو نميداني،
برو کنار رد شوم! اين خانم در ظاهر بيتفاوت بود اما وقتي متوجه شد جواني دارد عکسهاي
رئيسي را به ديوار ميزند، به او نهيب زد: پسرجان مگر شعور نداري؟ جواب: بهخدا پولش
را لازم دارم و خودم به هيچکس رأي نميدم!
مرد ميانسالي خطاب به هواداران رئيسي و قاليباف
گفت: «همهتان بيشعور و نادان هستيد ... در سال57 چه وعدههايي داده شد؟و...». يکي
از دختران چادري طرفدار قاليباف وارد بحث شد و گفت: «ما همه چيز را بهتر از شما ميدانيم.
تاريخ را ميدانيم و دانشگاهها در جمهورياسلامي خيلي بهتر از دوره قبل بوده است».
اين مرد گفت: «سوالي از تو ميپرسم. قوامالسلطنه کي بود؟» دختر مِن و مِني کرد و پاسخ
داد: «يک وزير در دوره قاجاريه»! مرد او را افشا کرد و گفت: «نه وزير بوده و نه در
دوره قاجاريه. خاک بر سر علم و دانش و تاريخ در اين نظام که اين را به تو ياد نداده
است»!
دختران طرفدار روحاني در مورد گشت ارشاد و کمشدن
آن در دوره روحاني حرف ميزدند و اينکه ما به همين قانع هستيم و ميگفتند «زمان آرمانخواهي
بهسرآمده است». از اين دختران سوال شد که آيا فقط به فکر خودتان هستيد يا همه مردم؟
آيا فکر کردهايد که اين همه دورهگرد که کل سرمايهشان از يک شب دورهنشيني شما کمتر
است، چهطور زندگي ميکنند؟ آيا فکر کردهايد که ايران فقط شهرهاي بزرگ (آن هم بخشي
از اين شهرها) نيست و ميليونها انسان در مناطق ديگر از بيآبي، نبود امکانات بهداشتي
و آموزشي رنج ميکشند؟ دوره «آرمانخواهي» به سر نرسيده است. آرمانخواهي، خيلي ساده
فکرکردن و چارهانديشي و راهحل براي همهي اينها است و رأيدادن به کساني که نگهبان
همين روابط هستند، همدستي با مسببين اين وضعيت است.
دختران ميگفتند اگر «شما تحريميها رأي ندهيد،
مسئوليت آمدن رئيسي يا قاليباف بر گردنتان خواهد بود». خلاصه همان بحثها و ادلههاي
هميشگي.
ميگفتند همه اين هواداران قاليباف پول گرفتهاند
براي تبليغ آمدهاند. اما ما طرفدارانِ روحاني خودجوش هستيم و از جيب خودمان هزينه
ميکنيم. يکي از هواداران قاليباف گفت: «اينم يک دليل براي اينکه به قاليباف رأي بديم.
وقتي پول ميده چرا نگيريم...»!
گزارشي از شنبه 30ارديبهشت در تهران، پس از اعلام
رياستجمهوري حسن روحاني
از ساعت 2بعدازظهر که وزارت کشور رسماً روحاني را
رئيسجمهوري 4سال آينده اعلام کرد، مردم در شهرهاي مختلف به خيابانها آمدند و از ساعت
7شب به بعد مراکز شهر تهران شاهد يکي از بزرگترين تجمعات بود. صدها هزار نفر از 4گوشهي
شهر با بوق و کرنا، با رقص و آواز به خيابانهاي بزرگ آمده و به اصطلاح
«پيروزي» خود را جشن گرفتند. در ازدحامِ فشردهي جمعيت که بهسختي ميشد
راه بازکرد و جلورفت، چيزهاي زيادي ديده و شنيده ميشد. از کساني که ميگفتند فقط براي
استفاده از يک فرصتِ «شادي دورهمي» آمدهاند درشرايطي که چنين فرصتهايي در کشور نادر
است تا جواناني که ميگفتند خود رأي ندادهاند چون کانديد مطلوبشان در ميان اين کانديداها
نبوده و صرفا براي تماشا آمدهاند. از پسرانِ جوانِ دانشجوي کُرد که ميگفتند نوميدانه
به حسن روحاني رأي داده فقط براي اينکه ابراهيم رئيسي نيايد و اينکه بلاهايي که
اين رژيم بر سر ملت کُرد آورده را از والدينشان شنيدهاند، تا دختراني که با ترديد
ميگفتند «چه ميدانيم! حالا شايد گشتارشاد برچيده شود!». از گروههايي که شعارهاي
«مطالباتي» سَر ميدادند مانند: «وقتِ مطالباته! سنديکا، سنديکا!»، «وقت مطالباته!
آزادي مطبوعات!»، «وقت مطالباته! ياحسين، ميرحسين»، «وقت مطالباته! زنداني سياسي آزاد
بايد گردد!»، تا گروهي که عربده ميکشيد «ما ايراني هستيم، عرب نميپرستيم!». در ميانِ
اين هياهوي درهم و برهم شايد بهترين شعاري که شنيدهشد پاسخِ جواني به اين گروه بود
که شعار داد:«ما همه انسان هستيم! نژادپرست هم نيستيم! ما همه عرب هستيم!». شعار «مرگ
بر شاه» هم داده شد که دختربچهاي از مادرش که به اين شعار ميخنديد سوال کرد:«شاه
کيه؟!». مادر در جواب گفت: «يعني رهبر!».
از نيروهاي سرکوبگر رژيم بهطور آشکار خبري نبود،
هرچند لباس شخصيها حضور داشتند. در پاسخ به اين سوال که چرا از نيروهاي سرکوب و گاردهاي
تفنگ بهدست که در روزهاي گذشته ميديديم خبري نيست، جواني گفت «چون زورشان به اين
جمعيت نميرسد». اما اين خوشخيالي بود. اين نيروها حضور نداشتند چون قرار و سياست
بر اين بود. وگرنه اين نيروها قلبِ دولت ارتجاعياند و تعليم و سازمانيافتهاند براي
حفاظت از اين دولت، وقتيکه پايههايش واقعاً به لرزه درآمد و بهطور جدي زير ضرب قرار
گرفت، وارد ميدان بشوند. اما اين حرکتِ بزرگي که جريان داشت، فاقد محتواي خطرناک و
به اصطلاح «ساختارشکنانه» بود. اين ازدحامِ عظيم جمعيت داراي وجه اشتراک با اين نظام
بود پس ميتوانست در چارچوبههاي مجاز باشد. با شعار «سنديکا، سنديکا»، کَکِ رژيم هم
نميگزد و آسيبي به او وارد نميکند. همينطور با شعار «يا حسين، ميرحسين» و امثالهم.
همهي اين شعارها را در چارچوب نظام و در چنين مناسبتهايي ميتوان سَر داد و حکومت
هم ميتواند تحملاش کند. به جواني گفته شد بيا حالا شعار عليه دولت ديني بده و جدايي
دين از دولت را مطرح کن! بيا شعار عليه حجاب اجباري بده! اصلاً بيا شعار بده «مرگ بر
جمهورياسلامي، زندهباد انقلاب»! ببينيم چه اتفاقي ميافتد. جوان گفت: «نه! اين شعارها
هزينه دارد. حتماً ميريزند و ميکشند و ...».
عميقترين سوالات و دغدغههايي که طرح شد اين دو
مورد بود: 1- انقلاب کردن و مبارزه براي
سرنگوني هزينة خيلي سنگيني دارد و با يکي دو هزارنفر نميشود اينها را انداخت.2- اگر
شما بهجاي اينها بوديد چه ميکرديد (درواقع ميپرسيدند برنامهي شما براي ادارهي
اين جامعه چيست) و ميپرسيدند از کجا معلوم که وقتي شما به قدرت رسيديد همينکارها
را نميکنيد؟
هر دو سوال جدي و محقانه هستند که ميتوانيم
و بايد به آن پاسخِ صحيح بدهيم! n
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر