۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

واقعیت کمونیسم چیست؟



                                            لنين و خط رويزيونيستي

                                   «جنبش همهچيز، هدف هيچچيز»

 

از نشریه آتش - شماره 68

 

مقاله زير، سومين شماره از سلسله مقالاتِ ويژة صدمين سالگرد انقلاب اکتبر 1917 در روسيه تحت رهبري لنين است. اين انقلاب کمونيستي، اولين انقلاب در نوع خود در تاريخ بشر بود. زيرا دولتِ طبقهاي را برقرار کرد که هدفش از بين بردن کليت سيستم اقتصادي/اجتماعي بود که ساز و کارش، طبقات و سلسلهمراتب طبقاتي را توليد ميکند. بههمينعلت، اين انقلاب (انقلاب کمونيستي) سختترين انقلاب در تاريخ بشر نيز هست و نيازمند علمي است که در سياست، ايدئولوژي، اقتصاد و در جنگ، داراي دقت و صحتي باشد که کمتر از علومِ فيزيک و بيولوژي و غيره نيست؛ نيازمند علمي است که مرتبا خود را از نادرستيها اصلاح کرده و در زمينة روشن کردن خصلت انقلاب کمونيستي و راه تحقق آن، تکامل بيابد. علاوه بر اين، رزمندگان اين انقلاب با حداکثر آگاهي، علم کمونيسم را براي رسيدن به هدف به کار ببرند.
علم کمونيسم که توسط مارکس و انگلس پايهگذاري شد به ما نشان داد با پيدايش سرمايهداري امکان گذر از جامعة طبقاتي به جامعهاي کمونيستي فراهم شده است. اين علم به ما نشان داد طبقهاي که ميتواند و پتانسيل هدايت بشريت در اين گذار تاريخي- جهاني به کمونيسم را دارد طبقة کارگر يا پرولتاريا است.
اما اين علم بايد جلوتر رفته و نشان ميداد، پتانسيل اين طبقه براي رهبري انقلاب کمونيستي چگونه ميتواند بالفعل شود و فرآيند جنگ طبقاتي براي تحقق اين انقلاب چيست؟ لنين، علم مارکسيسم را در اين زمينه و زمينههاي ديگر تکامل داد. در آن زمان، اکثريت طرفداران آزادي طبقة کارگر فکر ميکردند پتانسيل انقلابي طبقة کارگر، خود به خود فعال ميشود. اما اين نظريه کاملا غلط بود و هست. براي اين «شدن» نياز به فعاليت خاصي هست. نياز به آن است که علم کمونيسم به ميان کارگران برده شود و آنان نسبت به اين علم آگاه شده و آن را در باز کردن راه انقلاب کمونيستي به کار بگيرند.
بر سر همين مساله، جنبش کمونيستي در زمان لنين منشعب شد. عدهاي پيدا شدند که حرکتهاي اعتراضيِ مطالباتي کارگران را ستايش ميکردند و اينگونه مبارزات را زايندة انقلاب و طبقة کارگر انقلابي ميدانستند و ميگفتند، سازماندهي انقلاب بايد از اين نوع حرکتها شروع شود و بعد به انقلاب برسد. اما لنين گفت خود اين حرکتها خصلت بورژوايي دارند و اگر به حال خود رها شوند در چهارديواري نظام حاکم ميمانند. او حتا تذکر داد در بطن اين حرکات، گرايش خودانگيختهاي در ميان کارگران هست که تقلا ميکنند زيرِ بال بورژوازي بروند.
لنين در اثر مشهورش به نام «چه بايد کرد» اينها را «اکونوميست» خواند اما تاکيد کرد اين نام در نماياندن خصلت اکونوميستها، نارسا است. درواقع، اينها نمايندة يک خط رويزيونيستي (بورژوايي) در ميان کارگران بودند. اين خط فقط در جنبش کمونيستي روسيه سربلند نکرد بلکه در حزب سوسيال دموکراتيک آلمان که بزرگترين حزب کمونيست در جهانِ آن روز بود، رهبري به نام برنشتين داشت. برنشتين معتقد بود براي رسيدن به جامعة سوسياليستي نيازي به انقلاب نيست و سوسياليسم ميتواند گام به گام در نتيجة دگرديسي تدريجي سرمايهداري بهثمر برسد. اکونوميستهاي روسيه نيز درواقع، همان ديدگاه را داشتند اما در شرايط استبداد تزاري جرات تبليغ علني عليه ضرورت انقلاب را نداشتند زيرا اين کار برايشان بيآبرويي سياسي بهبار ميآورد. درنتيجه، اکونوميستها شکل «آبرومندانهاي» از همان خط برنشتين را تبليغ ميکردند.
مخالفينِ خط «چه بايد کرد» لنين استدلال ديگري هم داشتند. آنان با استفاده از منطقِ «دو دو تا چهار تا» ميگفتند (و ميگويند) کارگر چون کارگر است، استثمار را ميفهمد و خود به خود عليه آن به پا ميخيزد. اما اينطور نيست. چون، درک از استثمار با پيدايش علم مارکسيسم ممکن شد. درواقع، علم به ما گفت استثمار چيست. براي درک بهتر مساله خوب است قياسي بکنيم. واضح است که بيماري را بيمار حس ميکند اما از اين واقعيت نميتوان نتيجه گرفت که بيمار، خودش يک پزشک حاذق است و به علت حسِ درد ميتواند بفهمد ماهيت بيماري و سرمنشاء آن  چيست و چگونه ميتوان آن را درمان کرد. هيچکس به صِرف خاستگاه طبقاتياش نميتواند کمونيست شود يا از کمونيست شدن منع شود. يک نفر مانند «عباس دست طلا» که کارگر است، ميرود ماشين نظامي سپاه پاسداران را تعمير ميکند و عمامة خامنهاي را ميبوسد و يک نفر مانند کاک اسماعيل (پيروت محمدي) که روشنفکر فئودالزاده بود، ميشود فرماندة نظامي اتحادية کمونيستهاي ايران در قيام آمل 1360 براي سرنگوني جمهوري اسلامي با هدف استقرار جامعة کمونيستي. همانطورکه ديناميکهاي اقيانوس يا دريا کاملا با ديناميکهاي يک قطره آب متفاوت است، خصايل يک طبقه مساوي با جمع خصايل افراد آن طبقه نيست و يک گروه از کارگران يا فردي از کارگران را نميتوان نمايندة خصلت رهاييبخش اين طبقه دانست. هر کارگري براي اينکه خصلت انقلابي اين طبقه را داشته باشد بايد آن را از طريق آگاهي کسب کند. يعني آگاهيِ علمي به ماهيتِ سرمايهداري، به ماهيتِ بديل آن يعني جامعه کمونيستي، به ضرورت و امکان سرنگون کردن سرمايهداري و استقرار کمونيسم، به اينکه چطور ميتوان آن را سرنگون و اين يکي را مستقر کرد، موانع راه چيستند و موانع چگونه موجب شکست شدهاند و درسهاي شکست چگونه جمعبندي شدهاند و مرحلة تکاملي جديد علم کمونيسم، کمونيسم نوين چيست.
يک نکتة مرکزي و محوري در «چه بايد کرد»، تحليل لنين از چرايي و چگونگي اين واقعيت است که آگاهي کمونيستي (که در برگيرنده ي يک بينش و رويکرد علمي است) نمي تواند «خود به خودي» تکوين يابد. بلکه بايد از بيرون از عرصه تجربة مستقيم و فوري پرولتاريا و توده هاي مردم به آنان عرضه شود. به اين علت و علل ديگر، انقلاب کمونيستي بايد از رهبري يک حزب پيشاهنگ برخوردار باشد. حزبي متشکل از افرادي که از بخش هاي مختلف جامعه برخاسته اند و ديدگاه کمونيستي را اتخاذ کرده اند و متعهد به اين انقلاب هستند.
در دورانِ رهبري استالين در شوروي سوسياليستي و جنبش بينالمللي کمونيستي، خطِ ضد اکونوميستي لنين تقريبا دفن شد. اکثر کمونيستهاي جهان با ماترياليسم مکانيکي و متافيزيکي استالين و خط اکونوميستي تعليم يافتند و يک گرايش اکونوميستي/رويزيونيستي رواج يافت که کمونيستها در ابتدا بايد در مبارزات اقتصادي کارگران درگير شوند (يعني چيزي بشوند که لنين گفت هرگز نبايد بشوند: «منشي اتحاديه کارگري») و از اين طريق اعتماد کارگران را جلب کنند و بعد (بعدي که هيچوقت نميرسد) آنان را به سمت کمونيسم و انقلاب کمونيستي جلب و نيروهايشان را در اين راه سازمان دهند. اين خط لطمات عظيمي به جنبش کمونيستي کشورهاي مختلف وارد کرد و هنوز يک خط بسيار قوي در جنبشهاي مختلف است که در مقابل خط لنيني سرسختانه مقاومت ميکند. در زمان استالين با توليد متون فلسفيِ بهاصطلاح «ساده» مانند فلسفة ژرژ پوليتزر و متون اقتصاد سياسي مانند «اقتصاد به زبان ساده» پايههاي بتوني براي اين خط ريخته شد.
اگر لنين طي ساليان دراز با اين خط و خطهاي غلط ديگر مقابله نميکرد، هرگز انقلاب کمونيستي در روسيه رخ نميداد. اولا، حزب کمونيست پيشاهنگي مانند حزب بلشويک بهوجود نميآمد که انقلاب را رهبري کند. ثانيا، بدنهاي از کارگران و روشنفکران آگاه به کمونيسم و راهي که بايد طي شود و متعهد به اين راه توليد نميشدند که بتوانند تودههاي مردم را در شمار ميليوني در اين راه رهبري کنند.
بدون اينکه کارگران و ديگر ستمديدگان دريابند رنج هاي آنان و کل بشريت، «خواست خدا» نيست و اصلا خدايي موجود نيست و همة اين مصائب از کارکردهاي خود نظام سياسي/اقتصادي/اجتماعي/فرهنگي حاکم سرچشمه ميگيرد هرگز انقلابي رخ نميداد. امروز نيز چنين است. آنان بايد دريابند مي توان با سرنگون کردن اين سيستم يا نظام، وضع را بهطور ريشه اي عوض کرد و براي پيشبرد اين مبارزه بايد تحت رهبري پيشاهنگ کمونيست متشکل شوند. تودههاي کارگر و ديگر زحمتکشان، عموما فکر ميکنند اين کار ممکن نيست چون دولت بسيار نيرومند است و تنها کاري که مي توان کرد اين است که وضع خود را در چارچوب همين نظام بهبود بخشند. اکونوميستها اين گرايش خود به خودي و تفکر غلط را تئوريزه کرده و تبديل به هدف و نقشة راه ميکنند. کمونيستهايي که اکونوميست ميشوند، تبديل به فعال مبارزات کارگري براي اصلاح و بهبود وضع طبقه ي کارگر در چارچوب همين نظام ميشوند. اما بهجاي اين کار، نقش کمونيستها در ميان کارگران، زنان، زحمتکشان و کلية ستمديدگان بايد اين باشد که «تريبون مردم» باشند. يعني کساني باشند که روابطي را که بنيان همة ستم ها و بي عدالتي هاي موجود است به شکلي قانع کننده و موثر برملا ميکنند و از اين طريق نياز به انقلاب و برقراري يک جامعه ي نوين سوسياليستي و درنهايت کمونيستي و نقش تعيينکننده ي طبقة تحت استثمار در جامعه ي سرمايه داري فعلي يعني پرولتاريا را در به ثمر رساندن اين دگرگوني انقلابي به مثابه ي بخشي از انقلاب جهاني پرولتري نشان مي دهند.
باب آواکيان، «چه بايد کرد» لنين را بيشتر تکامل داده و غني کرده است. درواقع، رابطة ديالکتيکي تغيير و دگرگوني واقعيت مادي توسط آگاهي را بيشتر و غنيتر اثبات و تشريح کرده و ضرورت توانا شدن هرچه بيشتر تودههاي تحت ستم و استثمار در تحليل از تحولات عرصههاي گوناگون جامعه و ربط اين مسايل با خصلت جامعه و تغيير جامعه و جهان را روشن کرده است. وظيفة اصلي کمونيستها در کار تودهاي آن است که به حداکثر ممکن موانع آگاهي تودهها به علم کمونيسم را کنار بزنند و آنان را درگير مسائل انقلاب کنند؛ آنان را به کامل ترين وجه به دست و پنجه نرم کردن با مسايل انقلاب کمونيستي و ابزار انجام آن برانگيزند. اين فرآيندي است که هم حزب ميآموزد و هم تودهها تعليم ميبينند و بهترين فرآيند يافتن راهحلهاي صحيح براي حل مسايل اين انقلاب است.
«چه بايد کرد» لنين و «چه بايد کرد غنيشدة» آواکيان، نقش مهمي براي نشرية کمونيستي قائل هستند. قائل شدن چنين نقشي براي نشريه، مربوط به اهميتِ تعيينکنندة تئوري و آگاهي در برانگيختن ابتکار عمل آگاهانة تودهها در مبارزة انقلابي است. آيا تاکيد بر اهميت تعيينکنندة آگاهي بهمعناي آن است که کمونيست ها نبايد مقاومت توده ها را در شکل هاي مختلف در مبارزه عليه جنايتها و ستمهاي نظام حاکم، سازماندهي کنند؟ يا اينکه کمونيست ها هرگز نبايد براي برانگيختن اين مبارزات «فراخوان عمل» بدهند؟ خير. تاکيد بر مهم ترين کار و وظيفة اصلي کمونيست ها است که به توده ها نشان دهند معضل چيست و راه حل چيست؟ نشان دهند، چگونه کلية رنج هاي مردم و کلية جنگهاي ويرانگر و ستمهاي اجتماعي و نابرابريهاي شنيع، ريشه در ماهيت و عملکرد نظام سرمايه داري حاکم در هر کشور و در جهان دارد. مهم ترين کار کمونيست ها اين است که نه فقط به توده ها کمک کنند مسائل را به نحوي صحيح و علمي درک کنند بلکه جايگاه تکتک نيروهاي طبقاتي مختلف در جامعه (و در کل دنيا) را در اين تصوير بزرگ درک کنند. وظيفة اصلي کمونيستها اين است که فعاليت انقلابي هدفمندي داشته و کمونيسم و انقلاب کمونيستي را جسورانه با خشم و نارضايتي تودهها پيوند زنند. کار ما فقط شامل افشاگري از جنايات و ماهيت نظام موجود نيست بلکه به قول لنين، مطرح کردن تعهدات و اهداف کمونيستي ما در برابر همگان و درگير کردن توده ها از همه ي قشرها، از جمله توده هاي تحتاني، در دست و پنجه نرم کردن با سوالات علمي و فلسفي و فرهنگي و امثالهم و با رخدادهاي اصلي سياسي و اجتماعي هم هست. اشاعه ي جسورانه و بهمعناي درست کلمه، اشاعه ي بسيار تهاجمي انقلاب در همه جا. به قول رفيق آواکيان:
«... کمونيسم از هر روزنة جامعه بيرون مي جهد. نياز به انقلاب کمونيستي دائما از هر واقعهاي در جامعه و دنيا بيرون مي جهد. اگر مجهز به بينش علمي و متد ماترياليست ديالکتيکي باشيم، مي توانيم اين حقيقت را با وضوح بسيار ببينيم. بر اين پايه بايد تعداد فزاينده اي از توده ها را بسيج و رهبري کنيم که بسيار جسورانه، با عزم پيروزي و روحيه تهاجمي به مفهوم صحيح کلمه، اين حقيقت را به ميان همه ي بخش هاي مردم ببرند. ... بياييد به اصول برگرديم: ما نياز به انقلاب داريم. هر چيز ديگر، در تحليل نهايي، ياوه است. اين به معناي آن نيست که ما در مبارزات گوناگوني که کمتر از انقلاب است با مردم متحد نمي شويم. مسلما مي شويم. اما عرضة هر نوع راه حل ديگر براي اين مسائل و جنايات بزرگ و هيولايي، رک بگويم، مسخره بازي است. ما نياز داريم تعرضي حرکت کنيم و شمار فزاينده اي از توده ها را بسيج کنيم تا از اين مسخره بازي جدا شوند و راه حل واقعي را درک کنند و در دست گيرند.» (آواکيان، انقلاب و رهايي نوع بشر، بخش دوم: همه ي فعاليت هاي ما در مورد انقلاب است)  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر