بنيادگرايي اسلامي داعش و جمهوري اسلامي شيعه دو روي يک سکه و مساله امنيت !
از نشریه آتش – شماره 68
انتشار يک فيلم منتسب به گروهي وابسته
به داعش که در روز 17 خرداد در مجلس و قبرِ خميني عمليات مسلحانه انجام دادند و در
جريانِ آن تعدادي از مردم عادي نيز جان باختند و صحبت کردن يکي از چهرههاي اين عمليات به زبان کُردي، سئوالات
زيادي در مورد داعش در کردستان و علل رشد اين نوع از اسلام افراطي بنيادگرا را در کردستان
در رسانهها و افکار عمومي مطرح کرده است.
در شمارههاي قبل نشرية آتش، بهويژه در مقاله «سلفيها در کردستان - ارتجاع در ارتجاع» در
مورد رشد جريان سلفيگري،
سياستهاي سرکوبگرانه جمهوري اسلامي عليه سني مذهبها و درعين حال تلاش دولت براي گسترش شيعهگري در کردستان نوشتيم و گفتيم:
«تجربه دو دهه اخير در کشورهاي منطقه
نشان داده که سلفيها در پيشبرد اهداف خود جدي هستند و در اين
راه حاضرند به بدترين و تکان دهنده ترين جنايتها دست بزنند. اينها در جوامع مختلف با اتکا به تضادهاي
واقعي، از فقر مادي و فقر فرهنگي گسترده گرفته تا ستم مذهبي و قلدري و تجاوزگري امپرياليستها، در حال جذب نيرو هستند. کردستان
ايران هم از جنس تفلون نيست که چنين جرياناتي نتوانند به آن بچسبند. ... نبايد اين
واقعيت را دستِ کم گرفت که بسياري از جوانان ناآگاه و محروم در کردستان که از ستمِ
حکومت مرکزي شيعه در رنجاند، تحت تبليغات سلفيها ريشة بدبختي خود را در اختلاف
بين شيعه و سني و دست بالا داشتن شيعهها ميبينند و از پرچم جهاد عليه ستمگر در دست سلفيها به هيجان ميآيند. بهعلاوه از امکانات مالي و امتيازات
يا وعده هايي که جريان سلفي به پشتوانة حاميان قدرتمند و دولتهاي منطقه در برابر اين جوانان ميگذارد هم نبايد غافل شد. نيروهاي
اپوزيسيون رژيم در کردستان به بهانه «مذهب، امر شخصي مردم است» و يا دشمن عمده
در کردستان جمهوري اسلامي است و نبايد با «انگشت گذاشتن روي تضادهاي فرعي به تفرقه
در بين مردم کُرد دامن زد»، در مقابل اين جريان سکوت اختيار کرده و زير پاي خود را
خالي کرده اند» (1)
پس از عمليات روز 17 خرداد و بهعهده گرفتن مسئوليت آن از جانب داعش،
رسانههاي خبري و دستگاههاي اطلاعاتي، گروه مزبور و افراد ديگري
که در مدت کوتاهي پس از اين عمليات دستگير شدند را گروههاي وهابي تکفيري خواندند. اين به نوعي
يک سياستِ حساب شده از سوي حکومت ايران بود براي نسبت دادن وابستگي اين گروهها به عربستان و بهاصطلاح مردود شمردن ايدئولوژي آنان به
عنوان غیراسلامی و در نتيجه ظاهرالصلاح جلوه دادن ضرورت اتحاد با اين رژيم در مقابل
آنان.
امروز هر کس بپرسد مهاجمين واقعا چه
کساني بودند، فوري جواب ميشنوند
آنها کافر بودند و ربطي به اسلام نداشتند.
در حالي که مشخص شده است که يکي از افراد گروه عملياتکننده در مجلس، کُرد اهل پاوه به نام
«سرياس صادقي» بود که مدتي هم در پاوه زنداني بود. پس از آزادي وي از زندان، اخباري
در مورد همکاري وي با وزارت اطلاعات پخش شده بود. درهمانحال، علنا براي داعش تبليغ ميکرده است.
روزهاي پس از اين عمليات از کانالهاي تلويزيوني جمهوري اسلامي، مرتبا
ويديوي کساني پخش ميشد که
قبل از رفتن به سوريه و جنگيدن در «دفاع از حرم»، از احساس غرور و افتخار براي کشته
شدن در راه امام حسين و زينب، صحبت ميکردند.
به يک کلام، در يک طرف داعشيهاي آدمکش قرار دارند و در طرف ديگر طرفداران
رژيم که همان نوع تفکر را دارند و بيش از هزار نفرشان در جنگ با «کفار و مرتدين» و
در راه امامان شيعه در سوريه و عراق کشته شده و قبل از کشته شدن، مردم ديگري را در سوريه و عراق
کشتهاند. البته در اين ميان، برخيشان داوطلبانه و براي «رضاي خدا» و برخي هم با دريافت دستمزدهاي کلان کشتهاند و کشته شدهاند. برخي هم مانندِ عدهاي افغانستانيها که اغلب از شدتِ تبعيض و محروميت
و بهخاطر اينکه از اين موقعيت «چيزي نصيبِ خانوادهشان» بشود و بتوانند کارتِ شناسائي ايراني
دريافت کنند، شوربختانه راهي اين جنگ کثيف شدهاند.
مزدوران رسانهاي و وزارت اطلاعات چنان ايز گم ميکنند که مغزِ سالم نميتواند باورش کند. مقاماتِ جمهوري اسلامي
آنچنان از ايدئولوژي تخريبگر و جنايتکارِ «تکفيري»ها حرف ميزنند که انگار نه انگار خودشان طي
38 سال، بيشترين جنايتها را
عليه مردم مرتکب شده و هنوز هم فرمان «آتشبهاختيار» ميدهند. انگار نه انگار که پايهگذارِ بنيادگرايي ديني خودشان بودهاند و در عصر حاضر نخستين دولتِ ديني
را مستقر کردند و نقشي اساسي در رواجِ اسلامگرايي و شکلگيري جرياناتِ جهاديِ به غايت مرتجع
مانند خودشان، داشتهاند.
ساعاتي پس از وقوع عمليات جهاديها در مجلس و محلِ قبرِ خميني، دانشجويانِ
طرفدار حکومت که به ديدار خامنهاي رفته بودند، و خود خامنهاي، کوشيدند جنايتهاي بزرگِ دولتِ جمهوري اسلامي عليه زندانيان
سياسي در دهه شصت را لوث کرده و با کمال وقاحت گفتند زندانيان سياسي اعدام شده هم مانند
کساني بودند که در روز 17 خرداد دست به عمليات زدند. گفتند آنها هم تروريست بوده و بنابراين مستحق
اعدام بودند. هشدار دادند که نبايد جاي «جلاد و شهيد» عوض شود و روزنامههاي «اصلاحطلب» همين حرف را تيتر کردند. چرا که
همين «اصلاحطلبان» در آن دوره در راس امور و مديريت
جامعه و جنايت قرار داشتند. اين بيشرمها از هر جناحي، بهخاطر همين يک ادعا هم که شده بايد حسابِ
سنگيني پس بدهند.
هيچ يک از کساني که از «باز شدن فضاي
سياسي»، «آزادي در ابراز عقيده» و از «حقوق شهروندي» حرف ميزنند، جرات نکردند به اين ادعاي نابخشودني
اعتراض کنند. کسي هم سوال نکرد که آيا خاطرات زندانيان سياسي دهه شصت اجازه انتشار
دارند؟ آيا کسي ميتواند
با خيال راحت از آن جنايتها صحبت
بکند؟ چه بر سرِ خانوادههاي
زندانيان سياسي و يا جانباختگان
قتلهاي زنجيرهاي آمده است؟ بستگان و حاميان قربانيان
اسيدپاشي در اصفهان چطور؟ خانوادههاي قربانيان جنايت در کهريزک چي؟ فعالين
اجتماعي که در مورد کشته شدن زندانيان سياسي و يا مفقودين سياسي سوال ميکنند چه بر سرشان ميآيد؟ برخي از طرفداران شرکت در نمايش
انتخاباتي از «شهامت» حسن روحاني صحبت ميکنند و ميگويند او در بحث با رئيسي از «جنايتهاي دهه 60 انتقاد کرده است». اين بهمعناي واقعي کلمه، ياوهگويي است. روحاني چنين نگفت و نميتوانست بگويد. چون خودش در مقامِ يک
مسئول امنيتي در آن جنايتها سهيم
بوده و دست داشته است.
در روزهاي اخير، افرادِ بسياري به جرم
همکاري با گروههاي
جهادي دستگير شدهاند.
در شهرها ايستهاي
بازرسي درست کردهاند،
بسيجيها را وارد ميدان کرده و بازداشتها حساب و کتاب ندارد. برخي تحت شکنجه
قرار ميگيرند تا به «جرمشان» اعتراف کنند.
موج گستردهاي از بازداشتِ سني مذهبها در کردستان بهراه افتاده است. دوشنبه 22 خرداد نيروهاي
امنيتي به مسجد رستمبيگ
در مهاباد هجوم برده و دهها نفر
را دستگير کردند. اين حملات ادامه داشته و توابعِ اين شهرستان را هم در بر گرفته است.
اين بازداشتها هدفِ کنترل جمعيتهاي مذهبيِ غيرشيعه را دارد و بخشي از
استراتژي مراقبت و سرکوبِ غيرِ شيعيان است.
خامنهاي در همان روز عمليات در مجلس و قبرِ
خميني در سخنراني براي دانشجويان براي ناچيز قلمداد کردن اين عملياتِ ارتجاعي آن را
«ترقهبازي» ناميد و بلافاصله با گفتن اينکه «اگر در مرکز فتنه نميجنگيديم خيلي بيشتر بايستي در تهران
ميجنگيديم» تلاش کرد تا براي شرکت در جنگ
ارتجاعي سوريه و همکاري با رژيم جنايتکار اسد که تا به حال دهها هزار تن از مردم سوريه را کشتار کرده و ميليونها نفر را آواره، توجيه بياورد. خامنهاي و وزارت خارجه جمهوري اسلامي اينها را از بوش و وزارت خارجه امپرياليسم
آمريکا آموختهاند
که براي توجيه حمله به عراق و افغانستان مرتبا استدلال ميکردند که اگر به اين کشورها حمله نکنيم
باز هم مشابه حمله به برجهاي
دو قلو در 11 سپتامبر 2011 و عملياتِ تروريستي ديگر در آمريکا تکرار خواهد شد.
آن قشرهايي که دستشان به دهانشان ميرسد، امنيت را صرفا امري منحصر به تهران
و حومه و شهرهاي بزرگ ميدانند
و خشنود هستند و البته «امنيت» را از دريچة تنگِ
منافعِ خودشان نگاه ميکنند.
از نگاهِ اين قشرهاي خودپرست، حمله و سرکوبِ کارگرانِ معترض و خانوادة آنان در معدن
طلاي آقدره تکاب که همين چند روز قبل صورت گرفت،
مصداقِ «ناامني» نيست. دفن شدن دهها کارگر در معدنِ يورت، صرفا «حادثة
کاري» است. دستگيري و اعدام
فعالينِ سياسي معترض به قوانينِ ضدِ مردمي، «ناامني» نيست. وضعيتِ زناني که مرتبا بهخاطرِ تعصبات ارتجاعي و حاکميتِ اين
نظام ديني و مردسالار به قتل ميرسند و يا دست به خودکشي ميزنند، نشانة «ناامني» نيست. تهديد گروه
معلومالحال «دانشجويان حزبالله نماز جمعه تهران» عليه ورود زنان
به سالنهاي مسابقات ورزشي «ناامني» نيست.
اين تفکرات بايد عميقا به چالش گرفته
شده، زشتي و خودخواهيهاي
آن نقد شود و نشان داده شود که درواقع همسرنوشتي و اتحادِ واقعي ميان مردم هيچ
نيست بهجز مبارزه براي سرنگوني اين دولتِ ارتجاعي
و ديني که باعثِ و باني همة فجايع و ناامنيهاي سياسي و اجتماعي است.
تضادهاي ميانِ جناحهاي حکومتي، بهرغمِ انتخاباتِ ادعايي «باشکوه و دشمنشکن» بالا گرفته است. مرکزِ اين اختلافات
«سياست خارجي» است و اينکه با
کدام سياست در برابر امپرياليستها و فشارهاي آنان ميتوانند ماندگاري جمهوري اسلامي را تضمين
کنند. اظهاراتِ رکس تيلرسون وزير امور خارجه آمريکا در تاريخِ 24 خرداد / 14 ژوئن،
در مجلسِ نمايندگانِ آمريکا در موردِ ايران، تضادهاي درونيشان را تشديد کرده و هر جناحي تلاش ميکند از ديدِ خود اين تهديدها را معنا
کند. يکي با زبانِ «ديپلماسي» و ديگري با شاخ و شانه کشيدن.(2)
اما اين رژيم با چالشهاي جدي ديگري نيز مواجه است. رويکردهاي
متفاوت در برخورد به مسائل داخلي، و مشخصا آنچه از آن بهعنوانِ «فرهنگ» نام ميبرند، شديدا مورد مناقشه است. در کانونِ
اين جدال مسالة زنان قرار دارد. تضاد اجتماعي عميقي که جمهوري اسلامي هيچگاه قادر به حل يا تخفيف آن نشد. امروز
بار ديگر مقاماتِ اسلامي و امام جمعههاي شهرهاي ايران در اقدامي هماهنگ و
سازمانيافته، حمله به زنان را آغاز کردهاند و حتا از يک امر عادي مانند شادي
مردم براي صعود تيم ملي فوتبال ايران به جامِ جهاني استفاده کرده و حضور و شادي زنان
را با بيمارگونهترين
و ارتجاعيترين افکار، مورد تهاجم قرار ميدهند. آنان زبانِ هرزهگويشان را درازتر کرده و به زنان بدترين
توهينها را ميکنند. اما اين خود، يک نشانه است از
اينکه چه پتانسيلي در نيمي از جمعيت اين
کشور نهفته است و در صورت دست پيدا کردن به آگاهي انقلابي کمونيستي، ميتواند نيروي بسيار قدرتمندي در پايان گذاشتن بر حياتِ اين دولتِ
سرمايهدار، مردسالار و ديني، باشد. اينها از همين هراس دارند. آن که توفان
کاشته، ميداند چه چيزي درو خواهد شد.
خامنهاي در يکي از سخنرانيهاي اخيرش و در «هشدار» به روحاني به
سالِ 59 و موضوع برکناريِ بنيصدر از رياست جمهوري اشاره کرد. تحليلگراني مساله را اينطور توضيح دادند که طبقِ اصلِ 4 قانونِ
اساسي «رهبر وظيفه دارد که توضيح بدهد و هشدار بدهد» اما واقعيت بهجز اين «هشدار» دادنهاست. اختلافات درونِ هيئت حاکمه، «بازي
زرگري» نيست. واقعي است. اختلافِ ميانِ جناحهاي مختلف يک دولت ارتجاعي است که براي
بقا و تضمينِ نظام استثمار و ستمِ سرمايهدارانة ديني، سياستها و رويکردهاي مختلف دارند. در عين
اينکه نقاط اشتراکِ عميقي با هم دارند.
اوِلين نقطه اشتراکشان
«حفظِ نظام» است. يک نقطه اشتراک ديگرشان امروز ايناست که کلِ تضادهاي خاورميانه را به
پديدهاي به نامِ داعش تقليل داده و تلاش مي
کنند تا همبستگيِ ايدئولوژيکشان با اين جريان را کتمان کنند. اين
تلاش به همان اندازه مضحک است که کساني بگويند جنايتهاي جمهوري اسلامي يا داعش و يا طالبان
ربطي به قرآن و دستورالعملهاي آن ندارد. دستورهايي که حکم بر پشتِ
حکم، بر کُشتن و جزغاله کردن و غارت کردن و به بردگي کشاندنِ «کفار و مرتدين» و غيرمسلمانان
و برده کردنِ زنان، ميدهد.
تضادهاي درون حکومتي گسلِ مهمي است که
ميتواند موجب شود زمين زيرِ پاي حاکمين
بهلرزه بيفتد و فرصتهاي زيادي را براي پيش گذاشتن خط و مبارزة
انقلابي کمونيستي و بهحرکت
در آوردنِ اکثريتِ جامعه در جهتِ سرنگوني اين نظام ارتجاعي، فراهم کند.
در فضاي دهشت و جنگ و تاخت و تازِ امپرياليستها و مرتجعين در منطقه، بسياري نوميدانه
ميگويند که راه ديگري موجود نيست و صرفا
بايستي طالبِ صلح و امنيت بود. اما راه ديگري موجود
است. راهِ يک انقلابِ واقعي با هدف فيالفورِ سرنگوني دولت ارتجاعي حاکم و
همة روابط اقتصادي/ سياسي/ اجتماعي و فرهنگي اسارتبار و برپايي نظامِ سوسياليستي که در
آن انسانها در تعاون و همبستگي حياتِ اجتماعي
خود و جامعه را سازمان ميدهند. هدفِ نهايي اين انقلاب، دستيابي به کمونيسم جهاني است که ديگر در
آن از استثمار و ستم و ارتجاع و سلطه و جنگهاي خانمان برانداز، اثري نخواهد بود.
اين انقلاب، انقلابِ کمونيستي نام دارد و تنها با فعاليت و عملِ ميليونها مردمِ آگاه و سازمانيافته و تحت رهبري حزب پيشاهنگ کمونيست،
تحقق پيدا ميکند.
پانوشت:
1 - از مقاله صداي پاي سلفي ها در کردستان
ايران - ارتجاع در ارتجاع – نوشته کاوه اردلان – برگرفته از نشريه آتش شماره
12 - آذر 1391
2 - تيلرسون گفته بود: «سياست ما در قبال
ايران اين است که هژموني و برتري آن را در خاورميانه عقب رانده و توانايياش در توليد سلاح هستهاي را مهار کنيم و از عناصري در داخل
ايران حمايت کنيم که منجر به انتقال مسالمتآميز حکومت شود؛ و البته همانطور که ميدانيم، آن عناصر حضور دارند».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر